بسم الله
سلام
بیا هر آنچه خاطرمان را آزرد ، با دست نسیم عشق پاک کنیم
دوست من بیا از هر آنچه در سال 88 گذشت خاطره سازیم
قلم عشق برداریم و برای هر آنچه که میخواهد در سال 89 بر ما بگذرد عاشقانه بنویسم ...
ای لعنت به این زمان لعنتی که توقفش یعنی مرگ و حرکتش یعنی خاطره و دلتنگی ...
از خونه هرکدوم از دوستام یه چی دزدیدم.....
داره عید میاد.. نمیدونم چرا امسال بر عکس همه اصلا از اومدن عید خوشحال نیستم.. شاید ناراحت... غمگین..... دیوونه... روانی..... میخوام اصلا بزنم خودمو بکشم به خاطر این همه تعطیلی.. ای خدا آخه چرا؟؟ چرا باید این همه تعطیلی باشه؟؟ چرا...
وقتی بد شانسیت به بینهایت میل کنه..... حال حوصله توضیح ندارم.. فقط بدون که از اینکه باید منتظر شی تا تعطیلات مثلا نوروز تموم شه ... کارمندای مثلا وظیفه شناس به محل کارشون برگردن تا کار نیمه تموم تو رو تموم کنن اینجاست که تازه میفهمی یک سال از درست عقب افتادی..فقط یک سال !
چیه مثل پیر زنا هی غر میزنی.. حالا یک سال چیه مگه.. فکر کن یه سال پشت کنکور موندی... فکر کن یه سال مردود شدی..(این نهایت بد بینیشه)... فکر کن اون لک لکه یک سال تورو دیر تو خونه پرت کرده.. یعنی وارد آغوش خانواده شدی ( میشه نهایت خوش بینی)
حالا چون بحث خوش بینی شد.. عیدت مبارک
صد سال به این سالا
صد ساله شی
بازم عیدت مبارک
پ ن : گفتی عید؟؟ یعنی فردا یعنی امروز باید بری خونه مادربزرگه..... خونـه ی مادر بزرگـــــــــه .. هزارتا قصـــــــــــه داره... یعنی فردا یعنی امروز پسر دایی بزرگه کروات میزنه و پسر دایی وسطیه مسخرش میکنه و ما میخندیم؟؟؟ آخ آخ یادت باشه کادو تولد پسر دایی رو بدم.. براش کتاب آشپزی خریدم.. همه دعوام کردن.. چرا؟
یعنی فردا یعنی امروز پسر دایی کوچیکه گوشیشو میزنه تو شارژو دخی دایی کوچیکه میشینه تنگشو هی میگه این عکسو میخوای اون آهنگو میخوای ... پسر دایی کوچیکه هم میگه من هر چیزی رو نمیگیرم.....نمیبینی شارژ ندارم... بعدشم میان سیریش ما شن که بازی بازی....(( بیچاره پسر دایی کوچیکه)) اونجاست که برا پیچوندن دخی دای کوچیکه متوسل میشه به کوثرو میگه میخواین منم تو کوثر بنویسم؟؟؟
یعنی فردا یعنی امروز ، دخی دایی وسطیه میشینه هی تعریف میکنه که میدونید چرا فلان ساعت فلان روز تو فلان اتاق فلان بیمارستان همه میمیرند؟؟؟ من و دخی دایی کوثر 2 کنکوری کتابخونه برو جون دستمونو میزنیم زیر چونمونو میگیم ... نــــــــــــــــــه؟؟؟ خواهرمم اینجاست میپره تو میگه بازم شماها از کار در رفتید؟؟
یعنی همه این اتفاقات قراره فردا یعنی امروز رخ بده؟؟
وای نــــــــــــــه !
________________________________________________________
کوثر2 نوشت : خدایا اگه میخوای فردا (بخونید: همین امروز ) همه اینا اتفاق بیوفته ، باشه ! ما حرفی نداریم ... فقط این که فلان ساعت ، فلان روز ، تو فلان اتاق ، تو فلان بیمارستان ، همه میمرن و بیخیال ! آخه یه جارو برقی ارزش داره چند نفر روی تخت بیمارستان شب ه عیدی به درک واصل شن ؟ اونم به خاطر بی احتیاطی ه 1 خدمتکار ! آخه من نمیدونم این نظارت تا کجاها رفته که این خدمتکاره هر دفعه دستگاهای مریضای بدبختی که با این دستگاها زندن و از پریز میکشه تا جاروبرقی و بزنه به برق ! اینجاس که نقش 3 راهی و این حرفا پررنگ میشه ها ...